دلتنگی

ساخت وبلاگ

امکانات وب

_خاک تو سرت نیو ..چی داری میگی؟ نیوشا_خاک تو گور تو امروز داشتم جوون مرگ میشدما ... اگه مرده بودم چی؟ فردا اولین کاری که میکنم زنگ میزنم به سرهنگ وبهش میگم تو رو خدا بیا عقدم کن...من دیگه طاقت ندارم ... _دیوونه ، یه جوری حرف میزنی که انگار ترشیدی رو دست بابا مامانمون موندی. نیوشا_پ ن پ نیست قشون قشون خواستگار دم خونمون صف کشیدن. بیچاره خبر نداری کارمون از ترشیدن گذشته داریم کپک میزنیم . _ گمشو تو هم هنوز 25 سالمونم نشدها. نیوشا_بدبخت دخترای کوچکتر از ما شوهر که کردن هیچ ، هفت ،هشتا توله هم پس انداختن.اصلا من یه درد دیگه دارم با چه زبون بگم دلم شووووووهر میخواد یه سایه بالا سر میخواد ... همه که مثل تو خواهر روحانی ،سرد مزاج تشریف ندارن.. بابا رگای سرم مسدود شد از بس رفتم زیر اب یخ تا این شیطان رجیم دست از سر کچلم برداره ... سنگای کافور و که دیگه نگو تو شیکمم شده مرده شور خونه ...لیمو عمونی که دیگه جای خود دارد ... لامصب دیگه نمیدونم چه خاکی تو گورم کنم ... خنده ام گرفته بود... اخه خودمم همین مشکلو داشتم اما سعی میکردم زیاد بهش توجه نکنم. _ خوب بابا تسلیم .فردا خودم واست میرم خواستگاری نیو گونموبا شیطنت بوسید وگفت:جون نیوشا ؟راست میگی؟ _اره اگه دختر خوبی باشی . نیوشا_وای...وای... دلم قیلی بیلی میره واسه یه بوسه از اون لباش .. بی هوا لبای درشت و خواستنی هاکان جلو چشمام جون گرفت . نیوشا_اخ که دلم میخواست الان تو بغلش بودم و ... اینقدر گفت و گفت کهبا حرفاش تنم داغ شد ... خودمو تو اغوش گرم و عضلانی هاکان دیدم ...لبای داغش که رو گردنم اروم میلغزید وبه سمت سینه هام میرفت ...اه داشتم از خود بیخود میشدم ...نه ..نه... به سرعت از جام بلند شدم طوری که نیوشا پهن شد رو زمین .. نیوشا_اوووی ...باز مثل خر رم کردی ...کجااا؟ باید میرفتم .. کجا ..نمیدونم ..یه جا که تن گر گرفتم و اروم کنم...بی هوا به سمت خروجی خوابگاه دویدم. همه جا تاریک بود ،تنها نورنقره فام ماه زینت بخش دریاچه و اطراف بود . باید میپریدم تو اب اره باید شنا میکردم ،مثل دیوونه ها لباسامو از خودم کندم و شیرجه رفتم تو اب ، ااااااه ه سردی اب ،تن گر گرفتمو در اغوش کشید ... ارامش وسردی دریاچه منو به خلسه لذت بخشی برد. نمیدونم چند ساعت گذشت اما با صدای خش خشی در نیزار ترسیدم ،سریع از اب اومدم بیرون اما هرچی به اطراف نگاه کردم خبری از لباسام نبود، باز خوب شد لباس زیرامو در نیاوردم . دوزاریم افتاد ، این نیوشای ورپریده میخواست باز سر به سرم بزاره.
دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mooeen onlinerooz18982 بازدید : 162 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت: 14:26